سکوت پرحرف

عشق .دنیای بچه ها.زندگی .خداخدا

سکوت پرحرف

عشق .دنیای بچه ها.زندگی .خداخدا

سکوت پرحرف

نداره خودتون توضیحش بدید اصلا توضیح و نتیجه همه چی دست خودتونه حتی خودتون میتونید جهنمتون و بهشت کنید میگم جریانشو

۳۸ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

وقتی از خدا چیزی می خوای اول ظرفیت های خودت و ببین

از خداوند بخواهیم قبل از آنکه نعمتی را بر ما ارزانی دارد ظرفیت پذیرش نعمت را بما عطا نماید. یکى از بهترین دروازه بانان فوتبال جهان دروازه بان تیم ملى اسپانیا که در رئال مادرید صاحب رکوردهاى عجیب و غریبى شده، هفته قبل کارى کرد که قلب همه انسان هاى عاطفى را لرزاند. ظاهراً «ایکر» همراه خانواده اش براى خوردن غذا به یک رستوران رفته بود که در آنجا با یک نوجوان ۱۳ ساله که دچار نقص عضو بوده روبه رو مى شود، پسرک بیمار به محض دیدن دروازه بان افسانه اى اسپانیا به سراغ او مى رود و مى گوید: «آقاى کاسیاس ... در روز بازى با پرتغال، تو به این خاطر موفق شدى پنالتى ها را دریافت کنى که من و بقیه دوستانم در مدرسه بچه هاى استثنایى، برایت دعا کردیم!» ایکر کاسیاس که به سختى جلوى اشکش را مى گیرد از پسرک تشکر مى کند و نام و آدرس مدرسه را از او مى گیرد و ... فردا ظهر حوالى ظهر، ناگهان «کاسیاس بزرگ» وارد مدرسه مذکور مى شود و در میان بهت وحیرت مسئولان مدرسه - و شادى زاید الوصف شاگردان آن مدرسه - به بچه ها مى گوید: « من آمدم اینجا تا براى دعاهایى که در حقم کردین که پنالتى را بگیرم، شخصاً از شما تشکر کنم!» بچه هاى مدرسه که از خوشحالى سر از پا نمى شناختند، اطراف «ایکر» حلقه مى زنند و با او عکس مى اندازند و امضا مى گیرند و ... که ناگهان یکى از بچه ها به او مى گوید: « آقاى کاسیاس تومیتونى پنالتى مرا هم بگیرى؟» ایکر نیز بلافاصله از داخل ماشینش لباس هاى تمرین را درآورده و برتن مى کند و همراه بچه ها به زمین چمن مدرسه مى روند و با هماهنگى مسئولان مدرسه به بچه ها این فرصت را مى دهد که هرکدام به او یک پنالتى بزنند و ... ایکر کاسیاس ۲ ساعت و نیم در آن مدرسه مى ماند تا تک تک بچه هاى بیمار آن مدرسه به او پنالتى بزنند و ...؟

دوست دارم ببخشید

از وقتی که شماره شو به بلَک لیست گوشیم  انتقال دادم چند ماهی میگذره...
 شیش،هفت تا اس داده بود که چند هفته بعد  خوندمشون. اون موقع از دستش عاصی بودم.  واقعاً اذیت میکرد.  یه شب با یه شماره دیگه اس داد برا همین   نرفت تو بلک لیستم.  نوشته بود که اگه میخوای دیگه اس ندم بهت،  یه چیزی بگو. بدون معطلی جواب دادم و همون  چیزی رو که میخواست براش فرستادم چون  واقعاً دیگه نمیخواستم اس.ام.اساشو ببینم. 
دیگه ا.........س نداد  نمیدونم اصلاً چی شد که اینطور شد. دیگه  سراغمو نگرفت.  انگار نه انگار که من "هستم".  به هرحال اعتراف میکنم که خیلی دلم برای  اس.ام.اس هاش تنگ شده.  . . . اگه الان اینارو میخونی، ازت میخوام که یه  شانس  دیگه بهم بدی. قول میدم بچه ی خوبی  بشم !  هم تو مسابقه ها شرکت کنم، هم آهنگ  پـیشواز داغ هفته رو انتخاب کنم و حتی با شارژ  168650ریال، برنده 100 تومن اعتبار هدیه داخل  شبکه شم ..!   ایرانسل دوسِت دارم ..!

بستنی خیلی خوبه نه

روزی پسربچه ای وارد بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست. خدمتکار برای سفارش گرفتن سراغش رفت.  پسر پرسید بستنی با شکلات چند است؟ خدمتکار گفت 50 سنت پسر دستش را در جیبش کرد وتمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید بستنی ساده چند است؟ خدمتکار با توجه به اینکه تمام میزها پرشده بود و عده ای هم بیرون منتظر خالی شدن میز بودند با بی حوصلگی و با لحنی تند گفت 35 سنت. پسر: لطفا یک بستنی ساده بیاورید. خدمتکار بستنی را آورد و صورتحساب را روی میز گذاشت و رفت. پسر بستنی اش را تمام کرد و پولش رابه صندوقدار پرداخت. هنگامیکه خدمتکار برای تمیز کردن میز بازگشت، گریه اش گرفت. پسربچه روی میز کنار ظرف خالی، 15سنت برای او انعام گذاشته بود

نخند فقط نخند

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند ! به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند ! به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند ! به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !

خوش شانسی یا بد شانسی کی میدونه

پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم می‌زد.  روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد.  همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد، به نزد او آمدند و گفتند:  عجب بد شانسی‌ای آوردی  پیرمرد جواب داد: بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می‌داند؟  چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر  به خانه‌ی پیرمرد بازگشت.  این‌بار همسایگان با خوشحالی به او گفتند: عجب خوش شانسی‌ای  آوردی!  اما پیرمرد جواب داد: خوش شانسی؟ بد شانسی؟ کسی چه می‌داند؟  بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی می‌کرد یکی از آن  اسب‌های وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست.  باز همسایگان گفتند: “عجب بد شانسی‌ای آوردی!” و این‌بار هم پیرمرد  جواب داد: “بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می‌داند؟”  در همان هنگام، ماموران حکومتی به روستا آمدند.  آن‌ها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند.  از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند،  اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمی‌تواند  راه برود، از بردن او منصرف شدند/  “خوش شانسی؟ بد شانسی؟ چـــه می‌داند؟  هر حادثه‌ای که در زندگی ما روی می‌دهد، دو روی دارد.  یک روی خوب و یک روی بد.  هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست.  بهتر است همیشه این دو را در کنار هم ببینیم.  زندگی سرشار از حوادث است…

بی حجابی خیلی خوبه

 


دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 17 ثانیه

سلام لطفا بخونید دربارم بحرفید

خوب هستید راستشو بخواید همون طوری که میدونید من اهوازیم وبخاطر مشکلاتی اومدیم اصفهان من عاشق اهوازم ولی اومد شایدم به زورمیخوام کامل بگم براتون همه چی و ولی یواش یواش من اومدم تو استان اصفهان ساکن محسن آباد شدیم تو این اصفهان دوتا چیز من و آروم میکنندالبته(تاجلوتر نرفتم یک چیز جدا ازاون دوتا که خیلی شارژم میکنه رفتن به اهواز پیش بچه ها دوستان بهترین کسای زندگی من که اولیش شیخ احمد نیسی است و دومیش مهدی چرم زاده ودر کنار اینا کسی که یه جورایی الگوم بود رفتن به علی بن مهزیار خیلی کیف میده مخصوصا شبای مراسم دارش که مثل حرم امام رضاس هواییت کردما آره پس خوب گوش بده دارم باگریه میگم تو یه جای عالی درادامه میگم و بعد رفتن به بهترین جا دنیا گلزار شهدای اهواز شباش عالی میدونی چراعالیه چون بهترین هوارو داره تازه هوا خنک میشه بااون آفتاب پراز محبتش که میتابه بهت خیلی صفا داره )وبعدش تو اصفهان رفتن به دوجا اولش گلزار شهدای اصفهان اونم گشتن و بعد رفتن به مزار عشقم الگوم کسی که از اهواز زندگی نامش و شیخ احمد داد رفتن وزیارتش کردن درکنارقبرش وشنیدن صدای قشنگش باورم نمیشه ولی عشقم اینه یه بار دیگه مثل اونوقت از شب تاصبح کنارش بخوابم وبعدش بیام اینجایی که الان هستم تو منطقه ای نزدیک محسن آباد پیادش پانزده دقیقه راهه کیف داره معروفه به امام زاده نرمی که اسمشم ابراهیم بن موسی بن جعفر و پسرش اسماعیل بن ابراهیم بن موسی بن جعفر دوتاشون یه جا بشینم مثل الان تاموتنم گریه کنم باهاش حرف بزنم آل یاسین باصدا فرهمند گوش بدم چه کیفی داره خداییش و بعدش مداحی یا صدای شهید تورجی زاده دنیاییه ها الان باعکس حرفام و میفرستم نگا کنید

زیبا


 


دریافتدریافت
حجم: 1.31 مگابایت
توضیحات: گزینه های روی میز

خنده وگریه فرشتگان

.........

 

رسول خدا(ص) از حضرت جبرئیل(ع) سوال نمود که آیا فرشتگان خنده و گریه دارند؟ جبرئیل فرمود: بله. (یکی از آنجاهایی که فرشتگان می‌خندند) زمانی است که زن بی‌حجابی و بدحجابی می‌میرد، و بستگان او را در قبر می‌گذارند و روی آن زن را با خشت و خاک می‌پوشانند تا بدنش دیده نشود. فرشتگان می‌خندند و می‌گویند: تا وقتی که جوان بود و با دیدنش هر کسی را تحریک می‌کرد و به گناه می‌انداخت(پدر و برادر و شوهرش و...از خود غیرت نشان ندادند) و او را نپوشاندند، ولی اکنون که مرده و همه از دیدنش نفرت دارند او را می‌پوشانند.

منبع : مواعظ العددیه : ص 90 ، فوائد الرضویه : ص 563
عکس نوشت : نوعی از مدل امر به معروف و نهی از منکر

عزت و احترام به زنان



یکی از رستوران های کانادایی, غذایی جدیدی به نام "استیک عریان" به منو غذاییش اضافه کرده است!

این نام به این علت انتخاب شده است که این رستوران در اقدامی غیر اخلاقی برای سرو این غذا از دختران کاملا عریان در نقش سینی غذا استفاده کرده و این غذا را بر روی بدن آنها در اختیار مشتریانش قرار می دهد! این دختران نیز مجبورند تا اتمام غذای مشتری و ترک میز به صورت کاملابیحرکت بمانند.

یه چیزجالب تو نظرات من خوندم که دختره دراومده گفته چرافقط از بدیاش میگه از حقوقشم بگو ای خانمی که این و گفتی تو فکرکن خیلی زیاده حقوقش حاظری بری چه جالب مثل دخترایی که تن فروشی میکنن نه براپول زیاد برای یک شارژ تقصیر خودمونه وتقصیر...... شمابگید چیکارباید کنیم