WHEN I CAME DRENCHED IN
THE RAIN…………………
وقتی خیس از باران به خانه
رسیدم
BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?”
برادرم گفت: چرا چتری با
خود نبردی؟
SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED”
خواهرم گفت: چرا تا بند
آمدن باران صبر نکردی؟
DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE”.
پدرم با عصبانیت گفت: تنها
وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد
BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID”
اما مادرم در حالی که
موهای مرا خشک می کرد گفت
“STUPID RAIN”
باران احمق
THAT’S MOM!!!
این است معنی مادر
به نظرتون معنی مادر همینه
اگر من جای او بودم .
همان یک لحظه ی اول ، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ، جهانرا با همه زیبایی و زشتی ، برروی یکدگر ، ویرانه میکردم .
اگر من جای او بودم .
که در همسایه صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ، نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،بر لب پیمانه میکردم .
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان و دیگری پوشیده از صد جامه رنگین زمین و آسمانرا واژگون مستانه میکردم .
اگر من جای او بودم .
نه طاعت میپذیرفتم ،نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،پاره پاره در کف زاهد نمایان ،سبحه صد دانه میکردم .
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،آواره و دیوانه میکردم .
اکر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ، سراپای وجود بی وفا معشوق را ، پروانه میکردم .
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه میکردم .
اگر من جای او بودم .
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش ،بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ، در این دنیای پر افسانه میکردم .
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد ، وگرنه من بجای او چو بودم ،یکنفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !
مشاغل
عجیب و غریب دنیا کم نیستند. اما در میان همان مشاغل عجیب هم باید به چند
مورد اشارهای ویژه داشته باشیم که اصولا روی ترکیب «عجیب و غریب» را سفید
کردهاند. آنچه در پی میآید نگاهی است به همین مشاغل.
محافظ پلهای متحرک
فردی که باید هر شش ماه یک بار به طور رسمی پلهای متحرک را بالا و پایین ببرد و مطمئن شود که آنها معیوب نیستند.
آدامس پاککن
آدامس
پاککنها باید با کمک دستگاههای مخصوص تولیدبخار آدامسهای چسبیده شده
به پیادهروها، نیمکتهای کنار خیابانها و هر جایی دیگر که آنها چسبیده
باشند، بکنند و محل آغشته شده را تمیز کنند.
جداکننده جوجههای نر و ماده
فردی
که چنین شغلی را برعهده میگیرد باید هر روز به میان خیل عظیمی جوجه تازه
از تخم درآمده برود تا پی ببرد کدام نر و کدام ماده هستند، در پایان نیز
آنها را از یکدیگر جدا کند.
مغزخالیکن
منظور
ما از «مغزخالی کن» آن دسته از افرادی نیستند که مدام سوال و اطرافیانشان
را کلافه میکنند، بلکه مغزخالیکنی شغلی رسمی و محترمانه است و فردی که
چنین حرفهای را انتخاب میکند باید هر روز در کشتارگاهها حاضر شود، سر
حیوان ذبح شده را روی میز قرار دهد یا به یک قلاب آویزان کند و سپس جمجمه
را شکافته و مغز آن را که در برخی از کشورها غذایی بسیار لذیذ محسوب
میشود، خارج کند.
چشنده غذای سگ
بله،
در کشورهایی که غذای مخصوص سگ تولید میشود، این انسانها هستند که باید
وظیفه چشیدن غذای سگها را برای کارخانههای تولیدکننده این نوع محصولات
انجام دهند و نسبت به مناسب بودن طعم آن برای این حیوانات خانگی اطمینان
حاصل کنند. البته این مساله همیشه اعتراض گروههایی را هم در پی داشته است.
مورچهگیر
شاید
شما هم جزو آن دسته از مردمی باشید که در دوران کودکی صاحب یک مزرعه کوچک
مورچه بودهاید. پس لازم است بدانید بعضی از آن مورچهها متعلق به مزارع
بسیار بزرگتر هستند و در این مکانها پرورش یافتهاند. اما رفتن به مناطق
جنگلی و بیابانی و دفن کردن مورچهها برای پرجمعیت کردن آن مزارع بزرگ راهی
برای امرار معاش بعضی از مردم است. واقعا تعجبآور است که چطور آنها
میتوانند این حشرات را گرفته و به صورت محموله دریایی به نقاط دیگر جهان
ارسال کنند!
ژله پرکن شیرینیهای دونات
فردی
که شغل وی پرکردن دوناتها با ژله است باید صاحب دستانی ماهر و اعصابی
فولادین باشد، زیرا تنها مقدار ناچیزی ژله اضافه - بمب ! - میتواند
دوناتها را مانند یک نارنجک دستی منفجر و متلاشی کند.
ساقدوش عروس کرایهای
در
برخی از کشورها که داشتن ساقدوش عروس جزو جدانشدنی مراسم ازدواج و عروس
خانم نیز از داشتن دوستان و اقوام نزدیک بیبهره است، چه کسی باید وظیفه
ساقدوشی را انجام دهد و وی را در این مراسم به یادماندنی همراهی کند؟ خیلی
ساده است عروس خانم باید دست به جیب شود تا ساقدوش کرایهای این نقش را
ایفا کند.
توپ گلف جمعکن
توپ
گلف جمعکنها افرادی هستند که هر تالاب، دریاچه یا بستر آبی را که در
نزدیکی زمینهای گلف واقع شده، به دقت جستوجو میکنند تا شاید توپ گلف
مفقود شدهای را بیابند، آن را بار دیگر جلا دهند و مجددا به فروش برسانند.
شاید در نگاه نخست این شغل چندان پر درآمد به نظر نرسد اما گفته میشود
این افراد روزانه دستکم 3000 توپ گلف جمع میکنند.
داور بو
داورهای
بو معمولا در صنایع مختلف مشغول به کار میشوند. برای مثال برخی از
داورهای بو برای کارخانههای تولیدکننده بو زداهای زیر بغل
(دئودورانتهای زیر بغل) کار میکنند و از جمله وظایف آنها این است که زیر
بغل افرادی که دئودورانتهای مختلف را استفاده کردهاند، ببویند. برخی از
آنها نیز به استخدام کارخانههای تولیدکننده دهانشویه در میآیند و کار
آنها بو کردن دهان افرادی است که دهانشویههای مختلف را مصرف کردهاند!
کنترلچی چیپسهای سیبزمینی
وظیفه
این افراد بررسی چیپسهای سیبزمینی در خط مونتاژ کارخانههای چیپسسازی
است تا مطمئن شوند که این مواد غذایی سرخ شده، پرچرب و ناسالم از نظر فنی
معیوب نباشند اما کاری به طعم و خوشمزه بودن یا نبودن آنها ندارند!
کنترلچی تخممرغها
کارکنترل
چی تخممرغها بررسی تخممرغها از نظر ترک و اختلالات دیگر قبل از
درجهبندی و مهر تایید زدن روی آنهاست. اگر عادت به نوشیدن زیاد چای یا
قهوه دارید، نباید این شغل را انتخاب کنید چون وقت این کار را به دست
نخواهید آورد و حتما در این حرفه با شکست مواجه خواهید شد
تخممرغ شکن
وظیفه
تخممرغشکن درست برعکس کنترلچی تخممرغها است. زیرا این افراد باید به
وسیله یک میله روی تخممرغها ترک ایجاد کرده و سپس محتویات آنها را به
درون دستگاهی بریزند که سفیدهها را از زردهها جدا میکند. تصور کنید
وقتی یک کنترلچی تخممرغ با یک تخممرغ شکن ملاقات میکند چه کشمکشی بین
آنها رخ میدهد!
رنگکار مرکبات
مسوولیت
رنگکار مرکبات که معمولا نارس چیده میشوند، این است که با کمک مواد
شیمیایی مانند گاز اتیلن و بخار آب کافی به آنها رنگ و ظاهری طبیعی ببخشد و
کاری کند که این میوههای پرفایده کاملا رسیده به نظر رسند.
هنرمند صداساز فیلمها
این
افراد باید از انواع و اقسام اشیا و در واقع هر وسیلهای که آنها را در
تولید صدای مورد نظر یاری میرساند، بهره ببرند تا بتوانند در فیلمها
جلوههای صدا ایجاد کنند. برای مثال، آنها ممکن است برای خلق صدای فردی که
مشت میخورد از ضربه زدن به هندوانه استفاده کنند یا برای نشان دادن صدای
سکوت، تنها خاموش و بیصدا باشند.
چروک صافکن
خیر
منظور آن دسته از افرادی نیستند که در صاف کردن چین و چروک چهره مجردهای
سالخورده مهارت دارند، بلکه منظور چروکصافکنهای کفشهای تولیدی هستند تا
زمانی که شما کفشها را در فروشگاهها مشاهده میکنید صاف و یکدست و عاری
از چین و چروک باشند.
یکی از دوستانم به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود.
شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد.
پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: ” این ماشین مال شماست ، آقا؟”
پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است”.
پسر
متعجب شد و گفت: “منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری،
بدون این که دیناری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای
کاش…”
البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند.
او می خواست آرزو کند که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت.
اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد: ” ای کاش من هم یک همچین برادری بودم.”
پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: “دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟”
“اوه بله، دوست دارم.”
تازه
راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق
می زد، گفت: “آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟”
پل لبخند زد.
او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است.
اما پل باز در اشتباه بود ... پسر گفت: ” بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید.”
پسر از پله ها بالا دوید.
چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت.
او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود.
سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :
”
اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم.
برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه
همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد … اونوقت می تونی برای خودت بگردی و
چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می
دم، ببینی.”
پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند.
برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند!
نامه ی عاشقانه به دوستم که ایدز داشت....
سلام ساراجان
می دونم اصلا حالت خوب نیست تقریبا یک هفته شده که بهت خبر دادن به بیماری ایدز مبتلا شدی ، همه از دور و برت دور شدن ...
حتی پدر و مادرت و خانواده ات ...
همه می گن طفلک سارا 25 سالشه هنوز جونه
دوستات به چشم به فاحشه نگات می کنن
یه سری هم می گن خودش مقصره چون خودش خواست با اون پسره بی وجدان ارتباط داشته باشه ...
و همه اش حرفو و سرکوفت
نفسی برات نمانده ...
همه ش گریه گریه گریه
منم نمی خوام توی این نامه بهت ترحم کنم و برات دل بسوزانم نه اصلا
ببین سارا من 4 ساله با تو دوستم از زمانی که وارد دانشگاه شدم وقتی دیدمت نگاه معصومت من رو آروم می کرد نمی دونم چرا ؟
اما اینطوری صدات همیشه روحیه من قوی تر می کرد
همه ش به تو فکر می کردم و دوست داشتم مثل تو باشم اما من بچه روستا بودم و تو بچه شهر ...
تفاوت فرهنگی زیادی داشتیم اما خوبی های تو ، محبت های تو به من حتی تو سلام کردنت خیلی خوب بود خیلی ...
همیشه حرف از خوبی های تو برای خانواده ام تو روستا شیرین بود
مادرم دعات می کرد خواهرم مشتاق دیدارت .
سارا نمی خوام سرتو درد بیارم اصلا شاید این نامه ب منو هم نخونی ولی من رفیق نیمه راه نیستم ...
من چهار ساله با تو زندگی کردم ، چهارساله با خنده هات خندیدم ، چهارساله با گریه هات گریه کردم ، چهار ساله باهات نفس کشیدم چطور بی خیالت بشم ها ؟
سارا یه عمره خرابتم
اگه دوست نداری منو ببینی ولی من دلم برات خیلی تنگ شده خیلی
می خوام دوباره باهات برم دربند ...باهات برم پارک ... باهات برم دانشگاه
اخه بی معرفت درسته این بیماری درمانی نداره اما قرار نیست تو هم ناامیدانه بقیه عمرتو هم خودتو زجر بدی هم منو ...
شاید نتونی تا اخر عمرت ازدواج بکنی سخته می فهم ..
غیرقابله تحمه واقعا سخته اما تو می خوای همین طوری گوشه خونه بشینی و گریه کنی ؟
یه سری به کتاب خدا بزن فقط یک ایه از قرآن رو برات می خونم : لا تقنطوا من رحمه الله
تو که عربیت خوبه معنیش چی میشه اره خودشه : از رحمت خدایت ناامید نشو خدایی خودت نه خدایی مردم اطرافت
اگر یک ثانیه از عمرتم باقی باشه دلیل نمیشه بشینی گریه بکنی ...
دلیل نمیشه من رو هم تنها بذاری
حق نداری ...
نامه ی من خوب نبود بچه روستایی هستم کم سواد هستم دیگه ....
بارالها!
چگونه سر بالا بگیرم و به درگاهت بیایم و بگویم :
الهی العفو ... که عفو و بخششت را می طلبم
اما باز هم جلوی نفسم را نمی گیرم؟
چگونه شرمسارت نباشم در حالی که هر چه جور و جفا از من می بینی
باز هم رشته ی مهر و دوستی ات را نمی گسلی و رهایم نمی کنی؟