سکوت پرحرف

عشق .دنیای بچه ها.زندگی .خداخدا

سکوت پرحرف

عشق .دنیای بچه ها.زندگی .خداخدا

سکوت پرحرف

نداره خودتون توضیحش بدید اصلا توضیح و نتیجه همه چی دست خودتونه حتی خودتون میتونید جهنمتون و بهشت کنید میگم جریانشو

نمیدونم های چه کنم

حالا
من خوشحآآآآآآآآل که رفته تو فکر و از طرفی هم تو فکر این بودم که برش دارم ببرم !!!
دستشو گرفتم
کم کم خداحافظی کنیم بریم
یعنی آقاتون جواب میده ؟؟
گفتم آره
من مطمئنم
گفت : ( پدرش چند وقت پیش سوخته بود ، تو یه آتش سوزی کوچیک ) پس من یه حاجتی دارم اگه بده چادری میشم درست مثل خودت
گفتم زودی خداحافظی کن
دیرمون میشه ...
میخواست بمونه به هوای ارتشی ها
ولی از ترس آبرو و اعصاب خورد بردمش
تو راهرو تو این جا هایی که به سوالات شرعی پاسخ میدن یه دفه ای وایساد !
یه چیزایی می گفت که من از خجالت بنفش شده بودم
دستشو گرفتم
تندی کشیدمش
و در عین رفتن عذر خواهی کردم ...
خاک ِ عالم !!!
ئه ! عزیزم شمایی ؟
یا الله !!!!
یه آشنا دیده بودم :|
دقیقا همون موقعی که سوالات رو میپرسید هیوا من رو دیده بود !!!
چه کنم چه نکنم
زودی خداحافظی کردیم و اومدیم
بیرون تا رسیدیم
روسریشو برداشت !
ئه ! دختر چت شده ؟! صیغه محرمیت خوندی با همه ؟
موهاشو درس کرد و دوباره سرش کرد
نه منتظر بودم حجت الاسلام که هستی ! تو برام بخونی !!!
چشم غره رفتم
لج کرد
مانتو شو در آورد :|
ای بابا !!!              

 

ولی اگه اجازه بده شمارشو بهتون میدم : )
هیوا
دختری که چند ماه روش کار کردم
الان خبر دار شدم ماهواره رو گذاشته کنار
البته ارتباط باهاش کمی برام گروون تموم شد
به اندازه ی مزاحمت های تلفنی توسط دوست پسر های خودش ...               

 

 

نه
متاسفانه در مورد حجابش در انتها توضیح میدم
دوستاشو باید تغییر بده
رو این باید کار کنم
که دوستاشو عوض کنه ...
سنسور های حق طلبیش فعاله ولی شدیدا تحت تاثیر دوستاشه
طوری که الان بگن بیا شیشه بکش چشات خمار شه خوشگل شی میگه چشم !      

 

 

سریع یه ماشین گیر آوردم و سوارش کردم
کارم با راننده به دعوا کشید
شدید
تا حدی که راننده فحش می دادن و من نگاشون میکردم
و نکته ی جالب تو تمام این مدت این بود که
هیوا جوابشو میداد
پشتم بود
برام عجیب بود
دشمن خونی جونی من !
الان وایساده جواب میده !!!
بحثمون با راننده سر این بود که میگفت من بهشت زهرا قطعه ی شهدا نمیرم
آخرشم مارو هنرمندان پیاده کرد !!!
خودشم پیاده شد !!!
وایساد سر قبر یکیشون و شروع کرد به تعریف
الله اکبر
الله اکبر
بازیگری بود برا خودش
دست هیوا رو گرفتم
گفتم
مقصد ما اینجا نبود
پیاده داشتیم میرفتیم                

 

 

دوباره دعوامون شد با راننده
راننده من رو دختر چادری خطاب میکرد
منم برگشتم گفتم نه ! چادرمو باز کنم تو حال کنی !!!
ببخشید اینجوری میگم چون واقعا حرصم میگیره
و ببخشید این رو نوشتم
ولی دیگه خفه شد !!!
تا جایی که بهم گفت من عضو فعال بسیجم و ...
گفتم بسیج به شما احتیاجی نداره !
با هم رفتیم پیش شهدا ...
تو راه
خیلی حرفا زد
گفت : به نظرت اگه الان جنگ بشه این ها بازم میان برن جلو ...
به نظرت من رو میبینن
گفتم : حتما میبینن
ـ یعنی ناراحت میشن من این شکلیم ...
ـ اون ها خون ندادن که تو این شکلی بری تو خیابونا ... غیرتشون اجازه نمیده ...
تو خودش رفته بود
روسریشو یه ذره کشید جلو
ولی هنوز موهاش پیدا بود
همینم جای بسی شکرگزاری بود ...
ـ به نظرت اگه اینجا خراب بشه یه حکومت دیگه بیاد بازم اینایی که مردن پیش شما ها عزیزن ؟ بازم ازشون یاد میشه
گفتم
شهدا حافظ این شهرن پس قطعا نمیشه مرده باشن ...
از قصد بردمش قطعه ی شهدا ی گمنام ...
میون قبرا که قدم بزنی
هیچیم نگی
وای چه حالی بهت میده
انگار شهدا خودشون آروومت می کنن ... 

 

 

 

بین شهدای گمنام تو حال خودم بودم
که یه دفه ای یه صدای بلند آهنگ اومد !!!
جا خوردم !
تا الان خیلی خوب پیشرفته بود ولی خدایا چرا ؟
تو گوشیش آهنگ گذاشته بود
نمیدونم چرا
ولی اونقدر میون قبرا قدم زدیم و سوال پرسید و جواب شنید تا چشممون خورد به یه مادر که روی همه ی قبرا گل میزاشت ...
خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود
همینطور مردی که از وقتی اومدیم تا بریم داشت قرآن میخوند ...
یه ذره نگام کرد : یعنی تا الان تو یه رژم نزدی ؟
ـ من خودم خوشگلم نیازی نیست : ))))))
نرقصیدی ؟
ـ چه لزومی داره ؟
ـ حتی تو عروسی خواهر برادرات ؟
ـ لزومشو بهم بگو ...
ساکت شده بود
دیگه خبری از اون آتیشی که یه دفه داخلش گر میگرفت نبود
یه نگاه بهم کرد
گفت منم میخوام تو رو ببرم تو جمع دوستام
قضیه خیلی جالب شده بود
نمیدونستم قبول کنم یا نکنم ...                

 

 

 

قبول کردم
تو راه برگشت هی پرسید و جواب شنید
تا وقتی که رسید به مرجع تقلید ...
گفت میخوام یکی رو انتخاب کنم ...
وقتی رسیدیم
مادرشو دیدم
یکه خوردم !
از این مادر این بچه بعید نبود ...
سالی چند بار رفتن خارج از کشور هم بد جور رو فرهنگش اثر داشت ...
چند وقت بعدش نمیفهمیدم چجوری که خودمو تو جمع دوستاش دیدم
سوالاشون بدجوری چالشی بود
حدس زدم هدفشون زمین زدنمه و با هم هماهنگن تا هیوا رو منصرف کنن از تصمیمی که گرفته بود
بهش گفته بودم اگه چادری بشی و قول بدی چادرت همیشه سرت باشه بهت یه قواره چادر هدیه میدم
و قرار شده بود یک هفته نماز بخونه و یه چیز خوب ازم کادو بگیره
ولی متاسفانه تو اولین تجریه ی نمازش چهارشنبه ول کرد !               

 

 

تو جمع دوستاشون بزن و برقص داشتن
منم از ترس اینکه مبادا مفسده ایجاد بشه هیچ وقت روسریمو در نیاوردم البته روشم این بود که یه لباس و روسری تیره بپوشم و روبگیرم و تا برسم اونجا یه چیز فوق العاده خوشگل تنم کنم تا ببینن بابا چادریا هم خوب میپوشن ، زیر اون پوشش یه همچین آدمیه ...
جذب شده بودن با وجود اون سوالای چالشی
که بحمدلله اونایی رو که بلد نبودم تونستم بپیچونم : )
مثلا اینکه چرا به رهبر میگم امام ؟! آیا 14 معصوم داریم ؟
یا چرا ابرو هامو تا قبل ازدواج دست نمیزنم ؟ غرورم نمیشکنه یه پسر بهم گیر بده ؟
یا ... ؟
سوالای پراکنده و فوق العاده چالشی ...
یکیشون خیلی جالب بود
پرسید اگه یه پسر دستشو جلوت دراز کنه تو دست نمیدی ؟
ـ اگه نا محرم باشه نه
ـ بی کلاسیه !!! منم اصلا نمیتونم دستشو دراز کرده حالا !
ـ اگه یکی هم دو تا دستاشو از هم باز کرد بپر بغلش چون بی کلاسیه !!!
جا خوردن
همه شون !
ـ خب دستکش دارم
ـ اونم لباس داره ! برو تو بغلش : )))))))
جذب شده بودن
تا جایی که چادرمو موقع رفتن بهم نمیدادن : ))))
هی این سرش می کرد میگفت خوشگل شدم
منم هی یه جیغی میکشیدم که آره مااااه شدی
چند نفری سرشون کردن
تا اینکه یکیشون پرسید بهم میاد
کفتم اگه آرایشتو پاک کنی خیلی بیشتر بهت میاد ...
نمیدونم چطوری
ولی انگار تحت اختیارم بودن               

 

 

اون روز تا چهار با هم بودیم
روز بعدش تا دیر وقت با دوستاش : )))
روز بعدشم از نه صبح با هم رفتیم پارک
طوری که یه دفتر رو گذاشتم خاطراتمو با اونا مینویسم : )                

 

 

براتون جالبه ؟ : ))
اول که وارد این محیط شدم
اونقدر برام شوک بود که
8 کیلو ظرف دو هفته کم کردم : )))))

 

دیگه به خودم جرات دادم یه ذره شدید تر کار کنم
معمولا چند وقت یکبار جلسه پرسش و پاسخ داریم
ولی دعوت کردن اون ها اشتباه محض بود ...
خیلی احمقانه رفتار کردم
تا اونجا خیلی خوب پیش رفته بود ...
پرسیدین چادری شدن ؟
ولی در آستانه ی اون دعوت بود که نه تنها هیچ کدوم نیومدن
بلکه از گوشه و کنار به گوشم رسید که میگن میخواد مارم شبیه خودش کنه ! ما نمیخوایم کسی عقایدشو به ما تحمیل کنه ...
خیلی حماقت بود ...
خیلی
از اون روز مرقد دور وبریام تغییر کرد ! اکثرا بیحجاب شدن ...
ولی یه عدشونو به خاطر اون دعوت از دست دادم
البته بعدش تونستم موسیقی رو تا حدودی ازشون بگیرم : )
به خاطراون اتفاق با احتیاط میرفتم جلو
اول موسیقی تیتراژ معراجیا رو بهشون دادم با اینکه مخالف شدیدشم ولی برای شروع بد نبود
و از اینجا کم کم رسیدیم به تواشیح : ))))
موسیقی رو هنوزم دارن کم و بیش ولی همین موفقیت بزرگی بود 

 

 

خودمونی بگم
تا اون روز با اشتیاق میرفتم جلو
ازحس حاضر جوابی و شوخ طبعیم خوششون اومده بود
برداشتشون از چادریا تا اون موقع یه خانم جلسه ای خشک بود
ولی برداشتشون عوض شده بود
با اون اتفاق
بدجور دلم شکست ... 

 

 

 

خودتونو بزارین جای من
چند ماه در تلاش باشی
وزن کم کنی
مدتی غذا نخوری ...                

 

 

الانم لطف کردن دوست پسراشونو انداختن به جون من !!!
من هم اون ها رو به پدرم و پدرم رو به خدا سپردم : )))                

 

 

 

به یه جلسه پرسش و پاسخ دعوتشون کردم
ولی ...

 

 

بعد از اون دعوت من رو میخواستن بکشن فیسبوک
آسه آسه میرفتم جلو
دیگه تا چند روز ازشون فرار میکردم
بدجور دلم شکسته بود ...
ولی بعدش
مادر یکیشون اومد سراغم : )
حانیه ...
بهم گفت نمازاشو میخونه
...                

 

 

 

خب
الان یه راهنمایی ازتون میخوام
حانیه میخواد دوست های من رو ببینه
ولی اون ها شدیدا حزب الهین !
میترسم مثل دعوته بشه !
چه کنم ؟                

 

 

 

مرقد خیلی خوب پیشرفت
خیلی

 

 

 

قضیه ی من با اینا تازه شروع شده !!!

 

من دیگه بعضی دوستامو افراطی میدونم !!!

 

 

از برخورد دوستام با اون ها میترسم
و اون ها با دوستام
فکر کردم کافی شاپ قرار بزاریم
ولی یه کافه ی اسلامی مثل کافه کراسه یا کافه نخلستان

 

 

 

البته بگم
کسیم داشتم که چادری بوده مانتویی شده
یه روز وقت گذاشتم تا بهش بفهمونم دختر خوب ، شهید چیه !!!
مده ی بحثامم با این ها سر حجاب و نماز و شهدا و گشت ارشاد و نحوه ی برخودام بوده

 

 

 

 

الان راهکار بدید اون مانتویی رو هم چادری کنیم :|
قبلا جادری بوده مادرش مانتویی سنگینه ...
چند باری ترکیه رفته
پدرشونم تحصیل کرده هستند منتهی یه ماه نمیشه توجیهشون کردم که مرد باس ریش داشته باشه :|                

 

 

 

 

اینو هم بگم تو تمام این مدت همه چیز خوب پیش نرفت
جذب زردشتی هم شده بودن
کار زمانی بدتر شد که متوجه شدم یکیشون تو مدارس زردشتی ها دوره ابتدایی رو تموم کرده
البته گاهی بهشون حق میدم
وقتی بزرگتراشون برا خدا تعیین تکلیف می کنن و برای محلوقات ترتیب قائل میشن دیگه انتظاری نمیره !               

 

 

 

مگه من تجربم چقدره ؟
50 ساله که نیستم : )
مثل شما جوانم و خام
شرایطم تغییر کرد و قاطی این جور آدما شدم
اکثرشون تو زندگیاشون خلا دارن ...
گاهی دلم به حالشون میسوزه
آخه تقصیری ندارن ...
بعضیاشون حتی احکام ابتدایی اسلام رو نمیدونن ....
خودکشی کرده قاطیشون بود
یکیشون درگیر طلاق بود ...
خیلی
خیلی
وضعیتای بدی داشتن                

 

 

 

 

اینو هم بگم چه خانم و چه آقا
سعی کنید
خیلی خوب بپوشید ...
شما زیر ذره بینید
نه
ساده تر بگم
میکروسکوپ
چون معیار های اکثریت اینجور آدما در ابتدا ظاهریه
**خوب و اسلامی**               

 

 

 

        

  • ابوالفضل قشقائی زاده

ز خودم نیست

نظرات  (۱)

مطالبتون خیلی خوب بود بازم سر میزنم.
اگه خواستید به منم یه سری بزنید.
پاسخ:

سلام .ممنون از نظرتون حتما سرمیزنم حتی در صورت خوب بودن پیوند وبلاگ من میشه امیدوارم با نظراتتون خوشحالم کنید

 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">