سکوت پرحرف

عشق .دنیای بچه ها.زندگی .خداخدا

سکوت پرحرف

عشق .دنیای بچه ها.زندگی .خداخدا

سکوت پرحرف

نداره خودتون توضیحش بدید اصلا توضیح و نتیجه همه چی دست خودتونه حتی خودتون میتونید جهنمتون و بهشت کنید میگم جریانشو

نخند فقط نخند

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند ! به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند ! به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند ! به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !

خوش شانسی یا بد شانسی کی میدونه

پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم می‌زد.  روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد.  همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد، به نزد او آمدند و گفتند:  عجب بد شانسی‌ای آوردی  پیرمرد جواب داد: بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می‌داند؟  چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر  به خانه‌ی پیرمرد بازگشت.  این‌بار همسایگان با خوشحالی به او گفتند: عجب خوش شانسی‌ای  آوردی!  اما پیرمرد جواب داد: خوش شانسی؟ بد شانسی؟ کسی چه می‌داند؟  بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی می‌کرد یکی از آن  اسب‌های وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست.  باز همسایگان گفتند: “عجب بد شانسی‌ای آوردی!” و این‌بار هم پیرمرد  جواب داد: “بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می‌داند؟”  در همان هنگام، ماموران حکومتی به روستا آمدند.  آن‌ها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند.  از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند،  اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمی‌تواند  راه برود، از بردن او منصرف شدند/  “خوش شانسی؟ بد شانسی؟ چـــه می‌داند؟  هر حادثه‌ای که در زندگی ما روی می‌دهد، دو روی دارد.  یک روی خوب و یک روی بد.  هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست.  بهتر است همیشه این دو را در کنار هم ببینیم.  زندگی سرشار از حوادث است…

بی حجابی خیلی خوبه

 


دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 17 ثانیه

سلام لطفا بخونید دربارم بحرفید

خوب هستید راستشو بخواید همون طوری که میدونید من اهوازیم وبخاطر مشکلاتی اومدیم اصفهان من عاشق اهوازم ولی اومد شایدم به زورمیخوام کامل بگم براتون همه چی و ولی یواش یواش من اومدم تو استان اصفهان ساکن محسن آباد شدیم تو این اصفهان دوتا چیز من و آروم میکنندالبته(تاجلوتر نرفتم یک چیز جدا ازاون دوتا که خیلی شارژم میکنه رفتن به اهواز پیش بچه ها دوستان بهترین کسای زندگی من که اولیش شیخ احمد نیسی است و دومیش مهدی چرم زاده ودر کنار اینا کسی که یه جورایی الگوم بود رفتن به علی بن مهزیار خیلی کیف میده مخصوصا شبای مراسم دارش که مثل حرم امام رضاس هواییت کردما آره پس خوب گوش بده دارم باگریه میگم تو یه جای عالی درادامه میگم و بعد رفتن به بهترین جا دنیا گلزار شهدای اهواز شباش عالی میدونی چراعالیه چون بهترین هوارو داره تازه هوا خنک میشه بااون آفتاب پراز محبتش که میتابه بهت خیلی صفا داره )وبعدش تو اصفهان رفتن به دوجا اولش گلزار شهدای اصفهان اونم گشتن و بعد رفتن به مزار عشقم الگوم کسی که از اهواز زندگی نامش و شیخ احمد داد رفتن وزیارتش کردن درکنارقبرش وشنیدن صدای قشنگش باورم نمیشه ولی عشقم اینه یه بار دیگه مثل اونوقت از شب تاصبح کنارش بخوابم وبعدش بیام اینجایی که الان هستم تو منطقه ای نزدیک محسن آباد پیادش پانزده دقیقه راهه کیف داره معروفه به امام زاده نرمی که اسمشم ابراهیم بن موسی بن جعفر و پسرش اسماعیل بن ابراهیم بن موسی بن جعفر دوتاشون یه جا بشینم مثل الان تاموتنم گریه کنم باهاش حرف بزنم آل یاسین باصدا فرهمند گوش بدم چه کیفی داره خداییش و بعدش مداحی یا صدای شهید تورجی زاده دنیاییه ها الان باعکس حرفام و میفرستم نگا کنید

زیبا


 


دریافتدریافت
حجم: 1.31 مگابایت
توضیحات: گزینه های روی میز

خنده وگریه فرشتگان

.........

 

رسول خدا(ص) از حضرت جبرئیل(ع) سوال نمود که آیا فرشتگان خنده و گریه دارند؟ جبرئیل فرمود: بله. (یکی از آنجاهایی که فرشتگان می‌خندند) زمانی است که زن بی‌حجابی و بدحجابی می‌میرد، و بستگان او را در قبر می‌گذارند و روی آن زن را با خشت و خاک می‌پوشانند تا بدنش دیده نشود. فرشتگان می‌خندند و می‌گویند: تا وقتی که جوان بود و با دیدنش هر کسی را تحریک می‌کرد و به گناه می‌انداخت(پدر و برادر و شوهرش و...از خود غیرت نشان ندادند) و او را نپوشاندند، ولی اکنون که مرده و همه از دیدنش نفرت دارند او را می‌پوشانند.

منبع : مواعظ العددیه : ص 90 ، فوائد الرضویه : ص 563
عکس نوشت : نوعی از مدل امر به معروف و نهی از منکر

عزت و احترام به زنان



یکی از رستوران های کانادایی, غذایی جدیدی به نام "استیک عریان" به منو غذاییش اضافه کرده است!

این نام به این علت انتخاب شده است که این رستوران در اقدامی غیر اخلاقی برای سرو این غذا از دختران کاملا عریان در نقش سینی غذا استفاده کرده و این غذا را بر روی بدن آنها در اختیار مشتریانش قرار می دهد! این دختران نیز مجبورند تا اتمام غذای مشتری و ترک میز به صورت کاملابیحرکت بمانند.

یه چیزجالب تو نظرات من خوندم که دختره دراومده گفته چرافقط از بدیاش میگه از حقوقشم بگو ای خانمی که این و گفتی تو فکرکن خیلی زیاده حقوقش حاظری بری چه جالب مثل دخترایی که تن فروشی میکنن نه براپول زیاد برای یک شارژ تقصیر خودمونه وتقصیر...... شمابگید چیکارباید کنیم

رابطه جنسی یک قصاب و قطعه کردن او.بی حجابی خیلی خوبه خیلی

عرش نیوز ؛ یکی از قضات دادگستری نقل می‌کند:

 

در یوسف آباد تهران، خانواده‌ای بود که مرد خانواده، کارمند اداره بود، و همسرش رعایت حجاب و شئون اسلامی را نمی‌کرد. روزی طبق معمول، مرد به اداره می‌رود و زن نیز پس از دادن صبحانة بچه‌ها به قصد خرید گوشت، از خانه بیرون می‌رود.
پس از گذشت چند ساعت، بچه‌ها از بازی خسته شده و شروع به گریه می‌کنند و تا آمدن مرد به خانه، ناآرامی بچه‌ها طول می‌کشد. مرد خانه، سراغ همسر خود را از بچه‌ها می‌گیرد و بچه‌ها می‌گویند که مادر برای خرید گوشت از خانه بیرون رفته و هنوز برنگشته، مرد سراغ قصاب محله می‌رود و پرس و جو می‌کند؛ ولی قصاب اظهار بی‌اطلاعی می‌کند.
آن مرد پس از تلفن به اقوام و آشنایان سراغ پاسگاه نیروی انتظامی می‌رود و جریان را تعریف می‌کند. مأموران پس از تحقیقات اولیه، سراغ قصاب رفته و از وی پرسش می‌کنند اما قصاب با قاطعیت تمام، اظهار بی‌اطلاعی کرد.

مأمورین به تفحص در مغازه پرداختند. سپس به زیرزمین که گوسفندان را پس از ذبح به آن جا می‌بردند، رفتند.
هنگام خارج شدن، مأمورین مقداری مو می‌یابند که موها، موی گوسفند نیست و قصاب برای بازجویی بیشتر به پاسگاه بردند.

سرانجام با پی‌گیری‌های دقیق، قصاب به جنایت خود اعتراف کرد که:

 این زن، همسایة ما بود ولی رعایت پاکدامنی را نمی‌کرد و سر و سینه خود را نمی‌پوشاند. و از جمال خوبی هم برخوردار بود. آن روز که به مغازه آمد به گونه‌ای به خودش رسیده بود که نفس اماره مرا به وادار کرد کامی از آن زن بگیرم. او را برای دیدن گوشت بهتر به داخل مغازه دعوت کردم و به او گفتم گوشت خوب و مورد پسند شما، پشت یخچال است. وقتی پشت یخچال رفت او را به زیرزمین کشاندم و با کاردی که در دست داشتم او را تهدید کردم و از او خواستم تن به زنا بدهد، بیچاره می‌لرزید، اما چاره‌ای نداشت.
در پایان که از او کامی گرفتم. افکار شیطانی مرا واداشت برای آن که کسی از ماجرا باخبر نشود، او را بکشم اما باز افکار شیطانی مرا رها نکرد و گوشت زن را جدا کرده، همراه گوشت گوسفندان چرخ کردم و فروختم و استخوان‌ها را نیز در فلان منطقه خاک کردم.


این داستان از بدحجابی زن سرچشمه گرفت. شاید هیچگاه آن زن فکر نمی‌کرد که بدحجابی می‌تواند پایانی چنین تلخ و پرگناه داشته باشد و به تجاوز، قتل، یتیم شدن فرزندان و سرگردانی همسرش بینجامد و نیز چنین عواقبی برای قابل خود در پی داشته باشد. 
منبع : جام


حکایت قاسم جگرکی ماحسینیا

در نزدیکی های تهران حوالی دولت آباد و میدان خراسان، یک گاریچی بود بنام قاسم ، که کارش فروش جیگر بود وبه همین دلیل معروف شده بود به قاسم جیگرکی.

قاسم جیگرکی شرور بود. اهل دعوا و چاقو کشی و گاهی اوقات هم پیک مشروبی میزد. اما هر سال چند روز قبل از محرم که میشد ، دست و دهانش رو آب میکشید و تو مجلس امام حسین خدمت می کرد.

قوانین اخلاقی شهید علمداربرای تهذیب نفس

یکی از نکات جالب‌ توجه در زندگی این سید شهید، توجه خاص او به امور معنوی بود. مواردی که شاید به نظر ساده آید اما تقید او و حتی تعیین مجازات در صورت عدم انجام آن نشانگر باور قلبی و یقین این جانباز شهید به اعتقاداتش بود.

به مرور دست‌نوشته‌هایی از او می‌پردازیم که قوانین ده‌گانه شهید علمدار اشاره دارد. باشد که به گوشه‌ای از معرفت شهدا دست‌ یابیم.